هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

هیوای آسمانی من

بازی با آهنگ انگلیسی

خیلی وقته که براتون پست آموزشی نذاشتم بخصوص زبان که میدونم همه منتظرش هستید. اول بگم کار نوشتن مجموعه تموم شده و دارم ادیت میکنم و تمام ویدیوها رو نام گذاری کردم و سی دی ها رو هم البته. بزودی به دستتون میرسه. البته چون مراحل اخذ مجوز از اداره استعداد یابی خیلی طول میکشه دوستانی که تمایل دارن میتونن فعلا بسته هارو بدون مارک دریافت کنن . بسته ها در سه مدل هست که به نسبت محتویات هزینه های متفاوتی داره. یکی بدون ویدیو هست. یکی بدون سی دی هست و یکی بدون کارتون. و یکی با تمام اینها . خب بریم سراغ یک فعالیت . لطفا بعد از دریافت مجموعه پستهای مربوط به بازیهای وبلاگ رو حتما بخونید تا بدونید باید چه کار کنید و بازیها به چه صورت هستند.  قبلا هم ...
17 ارديبهشت 1392

موفقیت دوباره در خواندن

به دنبال تلاشهای فراوان من برای درک اینکه چرا اشتیاق بچه ها که پس از خواندن کامنتهای دوستان متوجه شدم بصورت همکانی می باشد به نتایجی رسیدم که شاید برای دوستان خوبم که در حال استفاده از تراشهه ای الماس یا هر روش دیگر خواندن هستند جالب و قابل تفکر باشد. بعضی افعال برای بچه های زیر 6 سال که هنوز درک انتزاعی از محیط ندارند بسیار دشوار می باشد. و واقعا لازم نیست با روش تراشه ها که روشی غیر از درک صداها و کنار هم چیدن و خواندن آن است افعال و کلماتی مثل " می گفت " " بست " " کردیم " " باید " " استخوان ها " " کمک " و .... آموزش داده شود.  در دو روز گذشته همانطور که گفتم من چندین صفحه را با استفاده از کل کلکاتی که در طول سه مرحله نخست تراشه ه...
16 ارديبهشت 1392

هیوای سخنران

در راه بیرون بودیم : هیوا : مامان من کی میتونم با بابا حرف بزنم همش داره با لپ تاپ کار میکنه که!!! مامان : باهاش صحبت کن بگو من میخوام باهات حرف بزنم یوقتی بذار تا با خیال راحت با هم صحبت کنیم . هیوا : باشه اومدیم بهش میگم . شب آمدیم . هیوا : بابا سهند میخوام باهات حرف بزنم کی وقت داری ؟ بابا : فردا زود میام ( با تعجب و خنده ) رفتیم خوابیدیم . فردا ظهر خواهرم بود و من و همسرم . هیوا آمد جلوی پدرش با دستهای کوچولو که همینطور در هوا تکان میخورد و پیچ و تاب و چشمهایی که با ناز باز و بسته میکرد و ابرواهایی که بالا و پایین میداد . من...پشت یک کوسن صورتم رو قایم کرده بودم که از حرفهای این فسقل زیبام نخندم . همسرم ...دهان باز ...
16 ارديبهشت 1392

بازی در پارک....

  " بچه ها از بازی می آموزند " ماریا مونتسوری چیزهایی که بهتر است در مقابل آن تسلیم شد هم هست :))) مثلا پارک رفتن بخصوص اگر هوا خوب باشد و آفتابی . بخصوص اگر کودکی پر هیجان و بازیگوش دارید که کمی هم لجباز است و آپارتمان نشین هم هستید دیگر هیچ عذری موجه نیست. پس در این هوا به پارک بروید و چیزهای بسیار زیادی از روابط کودکتان و دیگر بچه  ها و رفتارهای والدین یاد بگیرید. هم فال است هم تماشا . ما رفتیم ساعت 4 و نیم بود دیروز. بعد از 40 دقیقه تاب بازی هیوا رفت و دوست پیدا کرد. دست در دست هم دوستیهای صمیمانه و ساده و زیبا . که کاش ماهم یاد میگرفتیم. دو دختر مهرابن کوچک کنارم بودند بهشان آب نبات تعارف کردم و با من حرف زدن...
15 ارديبهشت 1392

دوختن دکمه

چند شب پیش رفتیم بخوابیم. پنجشنبه شب بود و هیوا دیرتر میخوابید. همسرم هم نبود و دیر میامد. هیوا گفت برام کالسکمو بدوز. من تنها کاری که بلد نیستم و ازش متنفرم همین دوخت و دوزه...باور کنید 1 ساعت طول کشید تا دو تا پارچه رو بهم وصل کردم :))) و فردای اون روز دیدم هیوا با باکس خیاطی خودش اومد که میخوام دکمه بدوزم مثل تو نشم :)))) و با دقت نشست و سوزن رو نخ کردم و دوخت.... دقیق نگاه میکرد و میدوخت عزیز دل مادر... خب خیلی خوب هست که بلد نبودن مادر باعث ایجاد انگیزه بهش در کودک نیست ؟؟؟؟؟ مامان بهت افتخار میکنه عزیزم.  ...
15 ارديبهشت 1392

رقابت ناسالم

در مدرسه هیوا نشسته ام و منتظر رسیدن وقت مصاحبه هستیم با چندین مادر و کودک دیگر. از وقت گذشته و حوصله هیوا حسابی سر رفته. مجله ای را برمیدارم و برایش داستان " ماری که بلد بود بشمارد " را میخوانم. نیمه های داستان میخواهد برایم بشمارد. مجله را روی هم میگذارم و او شروع میکند...یک دو ......و بعد با انگشتهایش برایم جمع و تفریق میکند . یک سیب داریم با سه تا میشود چند تا؟ و جواب میدهد به خودش...بعد دوباره مجله را باز میکند و چند کلمه را برایم میخواند . همینطور که در بغلم نشسته و حرف میزند احساس میکنم موجی از نگاه رویم سنگینی می کند. سرم را بالا می آورم میبینم تمام خانومهای توی دفتر به ما خیره شدند . خودم را جمع میکنم. نمیدانم صدایم بلند بوده یا حرف...
13 ارديبهشت 1392

معلمهای خوب روزتان مبارک

معلمهای خوب و زحمتکش....مربی مهد هیوا سرکار خانوم فرزانه کرم پور و زهار ذاکری عزیز....مربی موسیقی جناب آقای ایرانبان عزیز...معلم زبان سرکار خانم سونیا برقانی مهربان....مربی باله جناب استاد نصرابادیان عزیز از همگی شما عزیزان که تا به امروز بهترین روزها را با زحمات و مهربانیهایتان برای هیوا در راستای آموزش وی داشته اید صمیمانه سپاسگزارم. امیدوارم همچنان پایدار و سرافراز باشید. همیشه مدیون زحمتهای شما هستیم.   خوب و سلامت باشید. روزتان مبارک عزیزان مهربان.
12 ارديبهشت 1392

هدیه روز مادر....

سلام عکس هیوا با مقنعه :)))     دیروز ثبت نامش در مدرسه دو زبانه مهر تابان تمام شد. دوباره باید از دوست عزیزم بخاطر همکار یو همفکری خوبش تشکر کنم :))) و حالا یک پست مادرانه دیگر....   این هدیه هیوا قبل از رسیدن به روز مادر است. برایم زیباست و بسیار پر احساس... این دختر زیبا خود هیواست ...نوشته مامان و من نوشته خودش است و چون نمیخواستیم از روی الگو بنویسد بجای دوستت دارم برایم قلب کشیده ...در مجموعه " مامان من دوستت دارم " . عاشقانه هایم به پای قدمت عزیزم. ...
9 ارديبهشت 1392

روزتان مبارک مادران ایران

روز مادر نزدیک است و هر کسی به فکر اینکه چطور باید از مادرش تشکر کند ... . در این روزها بیشتر و بیشتر به معنی واقعی مادر لااقل معنایش در ایران فکر میکنم. واقعا مادر یعنی چه؟ قبل از اینکه مادر شویم برای خودمان رویاها و معنیهای زیادی داریم. چیزی فکر میکنیم و شعار میدهیم. که وقتی مادر شدم چنین نمیکنم و چنان نمیشوم. من خودم را فدای کودکم نمیکنم. من به خودم هم فکر میکنم. من اول برای خودم بعد کودکم زنده  ام. من هرگز بخاطر کودکم هیچ خفت خواری فقر بیماری و یا هر مشکلی را در زندگیم تحمل نمیکنم. اما وقتی مادر میشوی چیزی مثل عبور گرم خون در رگهایت جریان می یابد . وقتی اولین شیر را به او میدهی این مکش دهانی کوچک از شیره جانت گرگری به جانت می افک...
8 ارديبهشت 1392